http://enekasmah.ParsiBlog.comParsiBlog.com ATOM GeneratorFri, 29 Mar 2024 16:49:00 GMTانعکاس10110tag:enekasmah.ParsiBlog.com/Posts/95/%da%86%d9%82%d8%af%d8%b1+%d8%a8%d8%b9%d8%b6%d9%8a+%d9%8a%d8%a7%d8%af%da%af%d8%b1%d9%81%d8%aa%d9%86+%d9%87%d8%a7+%d8%a8%d9%8a+%d8%a8%d8%b1%da%a9%d8%aa+%d8%a7%d9%86%d8%af.../Sat, 08 Oct 2016 12:57:00 GMTچقدر بعضي يادگرفتن ها بي برکت اند...<div dir='rtl'><p><span style="font-size: small;">بچه که بودم ماه محرم که ميشد هرشب با مادرم به مسجد ميرفتيم تا در مراسم عزاداري شرکت کنيم. از بين روزهاي محرم ، روز تاسوعا و عاشورا براي کودکي چون من شيرين بود. صبح تاسوعا و عاشورا با مادر به خيابان ميرفتيم تا دسته هاي عزاداري را ببينيم. مادرم هميشه بطري کوچک گلابي برايم مي خريد تا وقتي سينه زنها از کنارمان عبور مي کنند به روي آن ها گلاب بپاشم. من و دوستانم در فاصله هاي يک يا دومتري از هم مي ايستاديم و روي عزاداران گلاب ميريختيم.<br />در کودکي تصور اينکه شب هاي محرم به مسجد نرويم محال بود و محال تر اين بود که در روز تاسوعا و عاشورا در خانه بمانيم!<br />کمي بزرگ که شدم فهميدم ميتوان در شب هاي محرم هم به مسجد نرفت.<br />بزرگتر که شدم فهميدم حتي مي توان در روز تاسوعا و عاشورا در خانه ماند.<br />انگار هرچه بزرگتر ميشويم کارهاي جديدي يادميگيريم.<br /><br />اما<br /><br />دلتنگ روزهاي کودکي ام ، روزهايي که بايد شب هاي محرم به مسجد ميرفتيم.<br />روز تاسوعا و عاشورا بايد به مراسم هاي عزاداري ميرفتيم.<br />چقدر اين بايدها در روزهاي بزرگي کم رنگ و بي رنگ شده اند.<br />چقدر بعضي يادگرفتن ها بي برکت اند...</span></p></div>انعکاسtag:enekasmah.ParsiBlog.com/Posts/94/%d8%a2%d8%af%d9%85+%d9%87%d8%a7%d9%8a+%d9%85%d8%ad%d8%a7%d9%81%d8%b8%d9%87+%da%a9%d8%a7%d8%b1/Sun, 10 Jul 2016 19:20:00 GMTآدم هاي محافظه کار<div dir='rtl'><p>چند دقيقه ي پيش دو تن از افراد فاميل رو در ذهنم ميهمان کرده بودم و تمام ابعاد شخصيتي آن ها را براي خودم مرور مي کردم. شخصيت شناسي يکي از کارهاي مورد علاقه ي من است که البته در اين زمينه بسيار دقيق هستم به طوري که دوستانم از اين دقت هاي من متحير ميشدند امروز هم از باب استراحت ذهن :) شروع به کالبد شکافي دو تن از اقوام کردم. هرچه پيش رفتم به اين رسيدم که آدم هاي محافظه کاري هستند. از جنس آدم هايي که هيچ وقت نمي تواني بفهمي وقتي حرفي را ميزنند درونشان چقدر با آن حرف مطابقت دارد. نميخواهم بگويم منافق و دوچهره نه هرگز. اين آدم ها تنها يک چهره دارند اما هيچ گاه نميخواهند چهره ي واقعيشان و افکار و و عقايد واقعيشان را برملا کنند حداقل براي افرادي که موافق آن ها نيستند برملا نمي کنند. فرق اين افراد با آدم هاي منافق در اين است که فرد منافق واقعا دوچهره دارد و چهره اي بر چهره اي ديگر رجخاني جز منفعت شخصي ندارد اما آدم هاي محافظه کار به دنبال منفعت نيستند تا بخواهند به خاطر رسيدن به آن رنگ عوض کنند بلکه اين ادم ها صرفا دوست دارند خيلي از چيزها را پنهان کنند.</p><br><p>خود محافظه کارها به نظرم دو دسته هستند. دسته اي از محافظه کارها انسان هاي خوبي هستند اما ياد گرفته اند که هميشه پنهان کنند که البته بايد ريشه ي اين پنهان کاري ها را جستجو کرد. به طور مثال در آزموني علمي شرکت مي کنند اما تا اعلام نتايج قطعي آن و قبوليشان هيچ کس را خبر نمي دهند. ماه ها تمام مقدمات ازدواج را فراهم مي کنند اما جز دقايقي قبل از برگزاري مراسم عقد به هيچ کس خبر نمي دهند. اين دسته از محافظه کارها به خاطر اين ويژگي شخصيتي قلب وسيعي ندارند و خيلي از آدم ها را خواسته يا ناخواسته از اتفاق هاي خوبي که ميتواند در سرنوشتشان اثرگذار باشد بي اطلاع مي گذارند. به طور مثال در دوره اي خاص و علمي شرکت ميکنند اما تا زمان انتهاي آن به کسي خبر نمي دهند در حالي که اگر به تعدادي ديگر برگزاري اين برنامه ها را خبر مي دادند مي توانستند سهمي در پيشرفت آن ها داشته باشند.</p><br><p>اما دسته اي ديگر از محافظه کارها آدم هايي هستند که ذات زيرکي دارند. اين ها افکار واقعي خودشان را به راحتي و بدون ترس و نگراني به ديگران منتقل نمي کنند به طور مثال در درون هيچ حس خوب و مثبتي به طرف مقابل ندارد و افکار و رفتار او را نمي پسندد اما در مواجه با اين آدم طوري برخورد ميکند که گويا خيرخواه واقعي اوست. من فرد رک گويي را که به صراحت به من بگويد با افکار ، عقايد و رفتار تو موافق نيستم ( خواه درست يا غلط ) به اين نوع از محافظه کارها ترجيح مي دهم.</p><br><p> شايد خيلي ها به محافظه کارها حق بدهند براي اين نوع سبک شخصيتشان و من هم اين را قبول دارم تا وقتي اين نوع شخصيت تعارضي با دين نداشته باشد اشکالي بر آن وارد نيست هرچند در مواردي احتمال دارد با اخلاق تعارض داشته باشد.</p><br><p>اما سخن اصلي من در اين است که آدم ها هيچ گاه نمي توانند شخضيت حقيقيشان را پنهان کنند. شايد بارها مواجه شديد با آدم هايي که هيچ گاه آن ها را نميشناختيد اما با حضور اندکشان در ثانيه هاي عمر شما به دل شما نشسته اند. احساس خوبي به آن ها داريد. حرفهايشان را باور ميکنيد. و در مقابل افرادي که وقتي حرف ميزنند حتي حرف خوب و نيک اما باور نميکنيدشان و احساس خوبي نسبت به آن ها نداريد. اين تجربه ها را حتما داشته ايد. تجربه هاي کوتاه آشنايي با تعدادي از آدم ها، آدم هايي که هيچ اطلاعي از گذشته و اعتقادات و ... آن ها نداريد. اما در چند دقيقه کوتاه يا به آن ها ايمان مياوريد و يا نمياوريد. تمام اين دلي است. </p><br><p>من معتقدم انسان هاي خوب با خودشان انرژي هايي دارند که اين انرژي ها باعث جذب ما به آن ها مي شود. انرژي اي که حاصل ايمان و اخلاق نيکوست. کاش همه ي آدم ها با خود چنين انرژي اي به همراه داشته باشند.</p></div>انعکاسtag:enekasmah.ParsiBlog.com/Posts/93/%d8%b1%d9%88%d8%ad+%d8%a7%d9%84%d9%84%d9%87/Mon, 27 Jun 2016 01:33:00 GMTروح الله<div dir='rtl'><p style="text-align: justify;">امروز نشسته بودم پاي برنامه ي ماه عسل و طبق معمول برنامه هاي ماه عسل در انتظار شنيدن داستان و ماجرايي عجيب بودم. ميهمان امروز ماه عسل پسر جواني به نام روح الله بود. روح الله 27 سال داشت و به خاطر اشتباه و خطايي در سن 20 سالگي دستگير و زنداني شده بود. خطايي از جنس طمع در کسب مال بيشتر با زحمت کمتر. خطايي که حتي سرنوشت اجازه ي چشيدن ذره اي از لذت گذراي آن را به او نداده بود و بلافاصله دستگير شده بود. اما خطا آن قدر بزرگ بود که جزايي جز اعدام نمي توانست عوضي براي آن باشد. روح الله 20 ساله به خاطر حمل 1 کيلو مواد مخدر مستحق اعدام بود جرمي که حتي قاضي و ديوان عالي کشور نتوانسته بودند به خاطر سن کم روح الله به او تخفيف بدهند. روح الله بايد اعدام ميشد و اين بايد تعارف نبود. روح الله وقتي مطمئن شده بود که به زودي حکم اعدام او اجرا خواهد شد براي آرام کردن خود به قرآن پناه برده بود و در زندان مشغول خواندن قرآن شده بود. روح الله ميگفت پيش تر فقط مسلمان بود اما با خواندن قرآن مومن شده بود. روح الله در مدت 6 ماه 15 جزء قرآن را به همراه يکي از هم بندهايش حفظ کرده بود و وقتي به جزء 20 رسيده بود زمان اجراي حکم او فرارسيده بود. روح الله بايد اعدام ميشد. اما روح الله تنها نبود. 12 نفر ديگر هم که مرتکب جرم حمل مواد مخدر بودند بايد اعدام ميشدند. ساعاتي قبل از اعدام روح الله تصميم ميگيرد ختم قرآن داشته باشد پس شروع به خواندن قرآن ميکند اما صبح هنگام خبر مي دهند که اعدام 6 نفر از اين 12 نفر به چند روزي به تعقيب مي افتد و روح الله يکي از اين 6 نفر بود. روح الله موفق مي شود تا روز آخر و زمان قطعي اعدام قرآن را ختم کند اما پيش از رفتن به جوخه ي اعدام با خدا راز و نياز مي کند و به خدا مي گويد خدايا تو يونس نبي عليه السلام را از شکم ماهي نجات دادي خدايا تا آتش نمرود را بر ابراهيم عليه السلام گلستان کردي خدايا مرا نيز به لطف و رحمتت نجات بده. سربازان روح الله و 5 نفر ديگر را با خود به پاي طناب دار مي برند. رئيس بازداشتگاه تقاضا مي کند قرآن تلاوت شد. روح الله مي گويد مي خواهم خودم قرآن بخوانم. سربازي را مي فرستند براي آوردن قرآن اما سربازي ديگر مي گويد که روح الله نيازي به قرآن ندارد او حافظ قرآن است. وقتي همه مي فهمند روح الله حافظ قرآن است پچ پچ هايشان آغاز مي شود. حافظ قرآن و اعدام؟ اما حکم لازم الاجراست. يکي از اعدامي ها درخواست آب مي کند. براي اعدامي ها آب مياورند و بطري آبي را نيز به روح الله مي دهند. روح الله مي گويد روزه است. حضار منقلب ميشوند. هيچ کس دوست نداد روح الله اعدام بشود اما چاره اي نيست. آن 5 نفر به ترتيب اعدام ميشوند و در اين زمان روح الله متوسل مي شود به امام رضا و حسين عليهم السلام و از آن ها ميخواهد نجاتش دهند. درست لحظه اي که نوبت روح الله فرارسيده است به ناگهان رئيس بازداشتگاه فرياد ميزند دست برداريد! روح الله را اعدام نکنيد! اجراي حکم روح الله متوقف ميشود. رئيس تماسي تلفني با فردي برقرار ميکند و تقاضاي عفو روح الله را دارد و توضيح مي دهد روح الله حافظ قرآن است و توبه کرده است. اطلاع مي دهند بعد از 5 دقيقه جواب داده مي شود. بعد از گذشت 5 دقيقه خبر مي دهند حکم روح الله از اعدام به حبس ابد تغيير مي کند. روح الله 22 ساله اعدام نميشود و براي گذران باقي عمرش رهسپار زندان مي شود. روح الله در زندان به حفظ قرآن ادامه مي دهد و به عنوان کارشناس قرآني در زندان قرآن تدريس مي کند.</p>
<br><p style="text-align: justify;"> </p>
<br><p style="text-align: justify;">بعد نوشت 1: نوشته ي بالا خلاصه اي بود از آنچه روح الله در برنامه ي ماه عسل از ماجراي خود تعريف کرد. ( شايد در بيان جزئيات کمي اشتباه کرده باشم اما سعي کردم انچه را در خاطرم مانده بود بدون تحريف بيان کنم )</p>
<br><p style="text-align: justify;">بعد نوشت 2: روح الله جوان تنها به خاطر يک خطا محکوم به حبس ابد بود آن هم خطايي که از آن توبه کرده بود. اما من و هزاران نفر از مردم اين جهان بارها مرتکب خطا و اشتباه و گناه ميشويم و توبه نميکنيم اما همچنان آزاد هستيم. از حکمت خدا خبر ندارم شايد اين بهترين سرنوشتي بود که براي روح الله رغم خورده بود. شايد اگر روح الله دستگير نميشد ساليان سال در خطا و گناه غوطه ور ميشد. من فکر ميکنم اين حبس و اسارت در قفس ظاهر و پوسته ي زندگي روح الله است اما روح الله حقيقتا آزاد است. درست مانند چند سالي که يوسف پيامبر عليه السلام در زندان بود اما بعد به خاطر رنج هاي دوران حبس به مقام والايي رسيد من مطمئنم روح الله هم به مقام والايي خواهد رسيد. و در اين شب سرنوشت در اين شب عزيز قدر از خداوند متعال و اهل بيت عليهم السلام ميخواهم معنوي ترين سرنوشت را براي روح الله رقم بزنند. و يقين دارم خدايي که اراده و مشيتش اذن اعدام روح الله را نداد اگر صلاح ببيند روح الله را از حبس ابد هم نجات خواهد داد...</p>
<br><p style="text-align: justify;">بعد نوشت 3: کاش ما هم مثل روح الله هنگام گرفتاري ها به قرآن پناه ببريم.</p>
<br><p style="text-align: justify;">بعد نوشت 4: در اين شب عزيز قدر ، در اين شب سوگ شهادت مولا علي عليه السلام ، در اين شب رقم خوردن سرنوشت من را نيز از دعاي خيرتان بي نصيب نگذاريد.</p></div>انعکاسtag:enekasmah.ParsiBlog.com/Posts/92/%d8%ad%d9%84%d8%a7%d9%84%d9%85+%d9%83%d9%86.../Fri, 24 Jun 2016 01:42:00 GMTحلالم كن...<div dir='rtl'><p>بعضي آدما حلاليت ميطلبند فقط براي اينکه از سرنوشت خودشان ميترسند از اينکه نکند چه در اين دنيا و چه در آخرت اتفاق ناگواري برايشان بيافتد...ميترسند از اينکه نکند روزي به خاطر بخشيده نشدن از طرف ديگران وارد درياي دوزخ شوند...اين آدم ها حلاليت خواستنشان از روي ترس و منفعت شخصي است... هر وقت با اين آدم ها مواجه شديد راحت تر ببخشيد و بي تامل حلال کنيد... اين آدم ها واقعا به حلال کردن شما مستحق هستند... و کمک به مستحق بسيار پسنديده و زيباست...</p>
<br><p>بعضي آدم ها آن قدر حلاليت خواستنشان صادقانه است که آدمي دوست دارد خود را به نشنيدن بزند تا بارها ترانه ي دلنشين حلالم کن را از زبان آن ها سمع کند ...آن ها که صادقانه حلاليت ميطلبند ترس از حلال نشدن ندارند و دنبال منفعت شخصي نيستند... ترس اين آدم ها از فروريخته نشدن غم ها و ناراحتي هاي ته نشين شده در قلب کسي است که دل او را شکانده اند و ظلمي هرچند کوچک به او کرده اند... اين آدم ها وقتي مي گويند حلالم کن يعني : ميخواهي من را نبخشي نبخش اما از من ناراحت نباش و به خاطر من غصه نخور...</p>
<br><p>پايين نوشت: ما آدم ها وقتي به ليالي عزيز قدر نزديک ميشيم بيشتر از روزهاي قبل دنبال بخشيدن ديگران و بخشيده شدن از طرف ديگران هستيم... در چنين شب هاي عزيزي از دوستان و نزديکانمان ميخواهيم که حلالمان کنند. اما واقعا ماهيت اين درخواست چيه؟ به خاطر خودمون ميگيم حلالم کن يا واقعا به خاطر طرف مقابل؟ کدوم حلاليت خواستن قشنگ تره؟</p>
<br><p>کمي بعد نوشت: بيشتر ما آدم ها يادگرفتيم از افرادي حلاليت بخواهيم که ميدانيم قبل از درخواست حلالم کن ما را بخشيده اند و يا به راحتي ما را ميبخشند. اما چندبار در طول عمر از کساني که واقعا بايد ما را حلال کنند خواسته ايم حلالمان کنند؟؟ در اين شبهاي ليالي عزيز بياييم از افرادي حلاليت بخواهيم که ميدانيم به سختي ما را حلال ميکنند... ما به حلال شدن توسط اين افراد نيازمندتريم</p></div>انعکاس